شب است شبی آرام و باران خورده و تاریک کنار شهر بی غم خفته غمگین کلبه ای مهجور فغانهای سگی ولگرد می اید به گوش از دور به کرداری که گویی می شود نزدیک درون کومه ای کز سقف پیرش می تراود گاه و بیگه قطره هایی زرد زنی با کودکش خوابیده در آرامشی دلخواه دود بر چهره ی او گاه لبخندی که گوید داستان از باغ رؤیای خوش آیندی نشسته شوهرش بیدار ، می گوید به خود در ساکت پر درد گذشت امروز ، فردا را چه باید کرد ؟ کنار دخمه ی غمگین سگی با استخوانی خشک سرگرم است دو عابر در سکوت کوچه می گویند و می خندند دل و سرشان به مِی ، یا گرمی انگیزی دگر گرم است شب است شبی بیرحم و روح آسوده ، اما با سحر نزدیک نمی گرید دگر در دخمه سقف پیر و لیکن چون شکست استخوانی خشک به دندان سگی بیمار و از جان سیر زنی در خواب می گرید نشسته شوهرش بیدار خیالش خسته ، چشمش تار " مهدی اخوان ثالث"
نویسنده : امین شفیع پور
تاریخ : یکشنبه 89/5/31
موضوع : قصه ای از شب...
در اینجا چار زندان است به هر زندان دو چندان نقب ، در هر نقب چندین حجره ، در هر حجره چندین مرد در زنجیر ... از این زنجیریان ، یک تن ، زنش را در تب تاریکی بهتانی به ضرب ذشنه ای کشته است . از این مردان ، یکی در ظهر تابستان سوزان ، نان فرزندان خود را بر سر برزن ، به خون نان فروش سخت دندان گرد آغشته از اینان چه کس ، در خلوت یک روز باران ریز ، بر راه ربا خواری نشسته اند . کسانی در سکوت کوچه ، از دیوار کوتاهی به روی بام جسته اند کسانی نیمه شب در گور های تازه ، دندان طلای مردگان را می شکسته اند . من اما هیچ کسی را در شبی تاریک و طوفانی نکشته ام من اما راه بر مرد ربا خواری نبسسته ام من اما نیمه های شب ز بامی بر سر بامی نجسته ام . در اینجا چار زندان است به هر زندان ، دوچندان نقب و در هر نقب چندین حجره در هر حجره چندین مرد در زنجیر ... دراین زنجیریان هستند مردانی که در رویایشان هر شب زنی در وحشت مرگ از جگر بر می کشد فریاد من اما در زنان چیزی نمی یابم ـ گر آن همزاد را روزی نیابم ناگهان ، خاموش من اما در دل کهسار رویای خود ، جز انعکاس سرد آهنگ صبور این علف های بیابانی که می رویند و می پوسند و می خشکند و می ریزند ، با چیزی ندارم گوش مرا که خود نبود این بند ، شاید با مدادی همچو یادی دور و لغزان می گذشتم از تراز خاک سرد پست جرم این است ! جرم این است !
"احمد شاملو"
نویسنده : امین شفیع پور
تاریخ : یکشنبه 89/5/31
موضوع : کیفر...
لحظه دیدار نزدیک است. باز من دیوانه ام،مستم. باز میلرزد، دلم، دستم. بازگویی در جهان دیگری هستم. های!نخراشی بغفلت گونه ام را تیغ! های،نپریشی صفای زلفکم را،دست! آبرویم رانریزی دل! ای نخورده مست لحظه دیدار نزدیک است. "مهدی اخوان ثالث"
نویسنده : امین شفیع پور
تاریخ : یکشنبه 89/5/31
موضوع : لحظه ی دیدار...
این ترانه بوی نان نمی دهد بوی حرف دیگران نمی دهد سفره ی دلم دوباره باز شد سفره ای که بوی نان نمی دهد نامه ای که ساده وصمیمی است بوی شعر و داستان نمی دهد : ... با سلام و آرزوی طول عمر که زمانه این زمان نمی دهد کاش این زمانه زیر و رو شود روی خوش به ما نشان نمی دهد یک وجب زمین برای باغچه یک دریچه آسمان نمی دهد وسعتی به قدر جای ما دو تن گر زمین دهد ، زمان نمی دهد فرصتی برای دوست داشتن نوبتی به عاشقان نمی دهد هیچ کس برایت از صمیم دل دست دوستی تکان نمی دهد هیچ کس به غیر ناسزا تو را هدیه ای به رایگان نمی دهد کس ز فرط های و هوی گرگ و میش دل به هی هی شبان نمی دهد جز دلت که قطره ای است بی کران کس نشان ز بیکران نمی دهد عشق نام بی نشانه است و کس نام دیگر ی بدان نمی دهد جز تو هیچ میزبان مهربان نان و گل به میهمان نمی دهد نا امیدم از زمین و از زمان پاسخم نه این ، نه آن ... نمی دهد پاره های این دل شکسته را گریه هم دوباره جان نمی دهد خواستم که با تو درد دل کنم گریه ام ولی امان نمی دهد ...
" قیصر امین پور"
نویسنده : امین شفیع پور
تاریخ : یکشنبه 89/5/31
موضوع : نامه...
وقتی جهان را از ریشه جهنم و آدم را از عدم و سعی از ریشها ی یأس می آمد وقتی که یک تفاوت ساده در حرف گفتار را به کفتر تبدیل می کرد باید به بی تفاوتی واژه ها و واژه های بی تفاوتی مثل نان دل بست نان را از هر طرف که بخوانی نان است "قیصر امین پور"
نویسنده : امین شفیع پور
تاریخ : یکشنبه 89/5/31
موضوع : اشتیاق...