بار دیگر دلا خطا نکنی با جفا پیشگان وفا نکنی عهد کردی که خون شوی اما با دل بی صفا، صفا نکنی من خوشم با جنون و رسوایی گر تو زین عالمم جدا نکنی درد عشق است و مرگ درمانش هوس در بی دوا نکنی رفتم از کوی آشنایی ها تا به نیرنگم آشنا نکنی تا سحر می توان دمی آسود گر تو ای دل، خدا خدا نکنی ای که در... سینه ام قرارت نیست مشت خود را دوباره وا نکنی "هما میر افشار"
سلام چه خوبه تو این روزا برای رفتگان دعای مغفرت کنیم به خصوص هنرمندا و استاد نوری که سال پیش بودند در این ایام اما امسال نیستند این هم شعر جان مریم:
وای گل سرخ و سپیدم کی میایی بنفشه برگ بیدم کی میایی تو گفتی گل درآید منمیایم وای گل عالم تموم شد کی میایی
جان مریم چشماتو واکن سری بالاکن در اومد خورشید شد هوا سفید وقت اون رسید که بریم به صحرا آی نازنینمریم جان مریم چشماتو واکن منو صدا کن بشیم روونه بریم از خونه شونه بهشونه به یاد اون روزها وای نازنین مریم باز دوباره صبح شد من هنوز بیدارم ایکاش میخوابیدم تورو خواب میدیدم خوشه غم توی دلم زده جوونه دونه بدونه دل نمیدونه چه کنه با این همه غم وای نازنین مریم وای نازنین مریم
بیا رسید وقتدرو مال منی از پیشم نرو بیا سر کارمون بریم درو کنیم گندمارو بیا رسید وقتدرو مال منی از پیشم نرو بیا سر کارمون بریم بیا بیا نازنین مریم نازنینمریم
باز دوباره صبح شد من هنوز بیدارم ای کاش میخوابیدم تورو خوابمیدیدم خوشه غم توی دلم زده جوونه دونه بدونه دل نمی دونه چه کنه با این همهغم وای نازنین مریم وای نازنین مریم
علی آن شیر خدا شاه عرب الفتی داشته با این دل شب شب ز اسرار علی آگاه است دل شب محرم سر الله است شب شنفته ست مناجات علی جوشش چشمهی عشق ازلی قلعه بانی که به قصر افلاک سر دهد نالهی زندانیِ خاک اشکباری که چو شمع بیدار میفشاند زر و می گرید زار دردمندی که چو لب بگشاید در و دیوار به زنهار آید کلماتی چو دُر آویزهی گوش مسجد کوفه هنوزش مدهوش
فجر تا سینهی آفاق شکافت چشم بیدار علی خفته نیافت ناشناسی که به تاریکی شب میبرد شام یتیمان عرب پادشاهی که به شب برقع پوش میکشد بار گدایان بر دوش تا نشد پردگی آن سر جلی نشد افشا که علی بود علی
شاهبازی که به بال و پر راز میکند در ابدیت پرواز عشقبازی که هم آغوش خطر خُفت در خوابگه پیغمبر آن دم صبح قیامت تاثیر حلقهی در شد از او دامنگیر دست در دامن مولا زد در که علی بگذر و از ما مگذر شال شه وا شد و دامن به گرو زینباش دست به دامان که مرو شال میبست و ندایی مبهم که کمربند شهادت محکم
پیشوایی که ز شوق دیدار میکند قاتل خود را بیدار ماه محراب عبودیت حق سر به محراب عبادت منشق میزند پس لب او کاسهی شیر میکند چشم اشارت به اسیر چه اسیری که همان قاتل اوست تو خدایی مگر ای دشمن دوست
شبروان مست ولای تو علی جان عالم به فدای تو علی
در جهانی همه شور و همه شر ها عَلِیٌ بَشَرٌ کَیفَ بَشَر
نویسنده : امین شفیع پور
تاریخ : چهارشنبه 89/6/10
موضوع : علی آن شیر خدا...
حرفهای ما هنوز ناتمام .... تا نگاه میکنی : وقت رفتن است باز هم همان حکایت همیشگی! پیش از آنکه با خبر شوی لحظهی عزیمت تو ناگزیر می شود آی ..... ای دریغ و حسرت همیشگی ناگهان چقدر زود دیر میشود!
نمی توانی باران کز جای برکنی یا بر تن زمین با تار و پود سست پیراهنی ز پوشش رویینه بر تنی با دانه دانه های پراکنده با ریزشی سبک با خاکه بارشی که نه پی گیر
نه نه نمی توانی باران هرگز نمی توان . باران ! تو را سزد کاندر گذار عشق دو عاشق در راه برگ پوش حرف نگفته باشی و نجوای همدلی باران ! تو را سزد کز من ملال دوری یک دوست کم کنی می ایدت همین که بشویی گرمای خون از تیغ چاقویی که بریده است نای نحیف مرغک خوشخوان کنار سنگ یا برکنی به بام آشفته کاکلی ز علف های هرزه روی اما نمی توانی زیر و زبر کنی نه نه نمی توانی زین بیشتر کنی این سنگ و صخره های سخت را سیلی درشت باید و انبوه سیلی مهیب خاسته از کوه .
" سیاوش کسرایی"
نویسنده : امین شفیع پور
تاریخ : دوشنبه 89/6/8
موضوع : باران...