بیا برویم به آستانه گلهای سرخ در صحرا و مهربانی را ز قطره قطره باران ز نو بیاموزیم بیا ! بیا برویم به سبزه زار که گسترده سینه در صحرا بیا که سبزه ی آن دشت را لگد نکنیم و خواب راحت پروانه را نیاشوبیم گیاه ِ تشنه لب ِ دشت را به شادابی ز آب چشمه ، شراب شفا بنوشانیم بیا !
بیا برویم و مهربانی ِ خود را به خاک عرضه کنیم که دشت تشنه ی عشق است و شهر بیگانه بیا ! بیا برویم که نیست جای من و تو که جای شیون نیز ... نه سوز سرما اینجا که خشمی آتش وار به شاخه سر نزده هر جوانه می سوزد ! نه پر گشود پرنده در اوج در پرواز که شعله های غضب جوجه پرستو را درون بیضه به هر آشیانه
می سوزد ! تمام مرتجعان غول گول دنیایند همیشه سد بلندی به راه فردایند بیا ! بیا برویم که در هراس از این قوم کینه توزم من و سخت می ترسم که کار را به جنون و مهربانی ما را به خاک و خون بکشند چگونه می گویی به هر کجا که رویم آسمان همین رنگ است بیا ! بیا برویم آه ! من دلم
تنگ است بیا ! بیا برویم کجاست نغمه ی عشق و نسیم آزادی در این کویر نبینم نشان آبادی نشانه ی شادی دلم گرفت از این شیوه های شدادی بیا ! بیا برویم خوشا رستن و رفتن به سوی آزادی ....
از : حمید مصدق
نویسنده : امین شفیع پور
تاریخ : دوشنبه 89/12/9
موضوع :
دل من همی داد گفتی گواهی که باشد مرا روزی از تو جدایی بلی هر چه خواهد رسیدن به مردم بر آن دل دهد هر زمانی گواهی من این روز را داشتم چشم وزین غم نبودهست با روز من روشنایی جدایی گمان برده بودم ولیکن نه چندانکه یکسو نهی آشنایی به جرم چه راندی مرا از در خود گناهم نبودهست جز بیگناهی بدین زودی از من چرا سیر گشتی نگارا بدین زودسیری چرایی که دانست کز تو مرا دید باید به چندان وفا اینهمه بیوفایی سپردم به تو دل، ندانسته بودم بدین گونه مایل به جور و جفایی دریغا دریغا که آگه نبودم که تو بیوفا در جفا تا کجایی همه دشمنی از تو دیدم ولیکن نگویم که تو دوستی را نشایی نگارا من از آزمایش به آیم مرا باش، تا بیش ازین آزمایی مرا خوار داری و بیقدر خواهی نگر تا بدین خو که هستی نپایی
از : فرخی سیستانی
نویسنده : امین شفیع پور
تاریخ : دوشنبه 89/12/9
موضوع : جدایی
گر بدین سان زیست باید پست من چه بی شرم اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم بر بلند کاج خشک کوچه ی بن بست گر بدین سان زیست باید پاک من چه نا پاکم اگر نشانم از ایمان خود چون کوه یادگاری جاودانه ، برتر از بی بقای خاک . "احمد شاملو"
نویسنده : امین شفیع پور
تاریخ : چهارشنبه 89/10/15
موضوع : بودن...
برخیزید. برخیزید. برخیزید. برخیزید برخیزید ای شهیدان راه خدا ای کرده، بهر احیای حق، جان فدا کز قطره قطرهی خون پاک شما میروید تا ابد در وطن لالهها برخیزید. برخیزید برخیزید رهبر آمد کنون در کنارتان تا سازد، غرق در بوسه خاک مزارتان تا گیرد خونبهای شهیدان ز اهرمن باز آمد رهبر ما پی یاری وطن برخیزید. برخیزید جاویدان زندگی جوشد از خاک هر شهید تا روید لاله از تربت پاک هر شهید ای انسان، شد شهادت سرآغاز زندگی مرگ تو، رمز آزادی و راز زندگی برخیزید. برخیزید برخیزید ای شهیدان راه خدا ای کرده، بهر احیای حق، جان فدا کز قطره قطرهی خون پاک شما میروید تا ابد در وطن لالهها برخیزید. برخیزید در عالم، مایهی سرفرازی شهادت است پیش ما، مرگ در راه ایمان سعادت است برخیزید. برخیزید از دشت کربلا هر زمان آید این پیام در راه عزت و افتخار و شرف قیام تا انسان تن رها سازد از بند بندگی عاشورا، بر مجاهد دهد درس زندگی برخیزید. برخیزید. برخیزید. برخیزید.
نویسنده : امین شفیع پور
تاریخ : چهارشنبه 89/10/15
موضوع : برخیزید
الا ، ای رهگذر ! منگر ! چنین بیگانه بر گورم چه می خواهی ؟ چه می جویی ، در این کاشانه ی عورم ؟ چه سان گویم ؟ چه سان گریم؟ حدیث قلب رنجورم ؟ از این خوابیدن در زیر سنگ و خاک و خون خوردن نمی دانی ! چه می دانی ، که آخر چیست منظورم تن من لاشه ی فقر است و من زندانی زورم کجا می خواستم مردن !؟ حقیقت کرد مجبورم چه شبها تا سحر عریان ، بسوز فقر لرزیدم چه ساعتها که سرگردان ، به ساز مرگ رقصیدم از این دوران آفت زا ، چه آفتها که من دیدم سکوت زجر بود و مرگ بود و ماتم و زندان هر آن باری که من از شاخسار زندگی چیدم فتادم در شب ظلمت ، به قعر خاک ، پوسیدم ز بسکه با لب مخنت ،زمین فقر بوسیدم کنون کز خاک فم پر گشته این صد پاره دامانم چه می پرسی که چون مردم ؟ چه سان پاشیده شد جانم ؟ چرا بیهوده این افسانه های کهنه بر خوانم ؟ ببین پایان کارم را و بستان دادم از دهرم که خون دیده ، آبم کرد و خاک مرده ها ، نانم همان دهری که بایستی بسندان کوفت دندانم به جرم اینکه انسان بودم و می گفتم : انسانم ستم خونم بنوشید و بکوبیدم به بد مستی وجودم حرف بیجایی شد اندر مکتب هستی شکست و خرد شد ، افسانه شد ، روز به صد پستی کنون ... ای رهگذر ! در قلب این سرمای سر گردان به جای گریه : بر قبرم ، بکش با خون دل دستی که تنها قسمتش زنجیر بود ، از عالم هستی نه غمخواری ، نه دلداری ، نه کس بودم در این دنیا در عمق سینه ی زحمت ، نفس بودم در این دنیا همه بازیچه ی پول و هوس بودم در این دنیا پر و پا بسته مرغی در قفس بودم در این دنیا به شب های سکوت کاروان تیره بختیها سرا پا نغمه ی عصیان ، جرس بودم در این دنیا به فرمان حقیقت رفتم اندر قبر ، با شادی که تا بیرون کشم از قعر ظلمت نعش آزادی
نویسنده : امین شفیع پور
تاریخ : سه شنبه 89/10/14
موضوع : سنگ مزار...
ذوالقرنین بحث تازه ای نیست تا آن را باز بکنم اما هر چه بوده قبل از آمدن دین اسلام و پیامبر بوده اما این امکان هم دارد که بعد از اسلام هم باشد.در قرآن کریم این گونه از او یاد میشود:(آیات 83 تا 98 سوره ی مبارک کهف) و(ای رسول)از تو درباره ی ذو القرنین سوال می کنند،بگو«به زودی حکایت او را به شما تذکر خواهم داد»(83) ما او را در زمین قدرت بخشیدیم و اسباب هر چیزی را به او دادیم(84)پس سببی را پیروی کرد(85)تا به هنگامی که به محل غروب خورشید(رسید) و دید که در چشمه ی آب تیره غروب می کند و آنجا قومی(کافری) را یافت.گفتیم:«یا عذاب کن(،اگر ایمان نمی آورند) یا پاداش خوبی در مورد آن ها انتخاب کن(،اگر ایمان آورند)(86)گفت:«اما هر کس ستم کرده او را به کیفر خواهم رسانید،و سپس(چون) به سوی خدا باز گردد،خدا او را عذاب سختی خواهد کرد»(87)و اما هر کس به خدا ایمان آورد و نیکوکار شد برای او نیکوترین(سعادت دنیا و آخرت) باشد و ما امر را بر او آسان بگیریم(و آسایش او را فراهم سازیم)(88)سپس سببی را پیروی کرد(89)تا آن که به محل طلوع خورشید رسید.آن جا قومی را یافت که میان آن ها و آفتاب ساتری قرار ندادیم،(یعنی اگه لباس و خیمه و مسکن نداشتند).(90)هم چنین بود و ما از آنچه نزد او بود با خبر بودیم.(91)سپس سببی را پیروی کرد.(92)تا رسید میان دو سد.در آن جا قومی را یافت که سخنی را نمی فهمیدند،(یعنی وحشی و به دور از مدنیت بودند).(93)آنان گفتند:«ای ذوالقرنین!یأجوج و مأجوج در زمین فساد می کنند آیا اگر هزینه ی آن را بر عهده گیریم سدی میان ما و آن ها قرار می دهی؟»(94)گفت:«آن چه که خدا به من داده بهتر است،پس مرا با قوت خود یاری کنید تا بین شما و آن ها سدی محکم بنا کنم.(95)قطعات آهن بیاورید.»آن ها را روی هم چید تا مساوی دو کوه گردید و گفت:«آتش بیافروزید تا آهن گداخته شود»گفت:«مس گداخته بیاورید تا بر روی آن سد بریزم»(96)نه قادر بودند بر بالای آن روند و نه رخنه در آن ایجاد کنند»(97)گفت:«این رحمت خدای من است و آنگاه که وعده ی خدا(قیامت) فرا رسد،آن را متلاشی می کند و وعده ی پروردگارم حق است.»(98) اما نظریات در مورد ذو القرنین: در قدیم مرسوم بوده که هند تا چین و مغولستان شرقی ترین مرز و مصر و اروپا غربی ترین مرز بوده و در قرآن هم آمده که به غربی ترین و شرقی ترین جا رسید و به اعتقاد بسیاری ذوالقرنین پیامبر بوده که مانند پیامبران یهود بر سرزمینی تسلّط داشته اند او هم به لطف خدا در زمین به مقامی رسیده و مسخضات ذوالقرنین: او شخصی با تاج یا کلاهی با دو شاخ است.
·خداوند اسباب پیروزی ها را در اختیار او قرار داد.
·او سـه لشگرکشی مهم داشت : نخست به غرب، سپس به شرق و سرانجام به منطقه ای که در آنجا یک تنگه کوهستانی وجود داشته، و در هر یک از این سفرها با اقوامی برخورد کرد.
·خداوند او را قدرتمند کرده بود و اختیار جان و مال انسانها و عذاب و پاداش به آنها را به او داده بود.
·او مرد مؤ من و موحد و مهربانی بود، و از طریق عدل و داد منحرف نمی شد، و به همین جهت مشمول لطف خاص پروردگار بود.
·او یار نیکوکاران و دشمن ظالمان و ستمگران بود، و به مال و ثروت دنیا علاقه ای نداشت .
·او هم به خدا ایمان داشت و هم به روز رستاخیز.
·او سـازنده سدی است که در آن از آهن و مس استفاده شد (و اگر مصالح دیگر در ساختمان آن نیز به کار رفته باشد تحت الشـعـاع ایـن فـلزات بـود) و هـدف او از سـاخـتـن ایـن سـد کـمـک بـه گـروهـی مستضعف در مقابل ظلم و ستم قوم یاجوج و ماجوج بوده است.
·او از کسانی بوده که خداوند خیر دنیا وآخرت رابه او عطا کرد. خیر دنیادرسلطنت و قدرت واختیاری که به او عطا شده بود و خیر آخرت ، برای اینکه او به گسترش داد و اقامه حق و به صلح و بخشش و رفق و کرامت نفس و گستردن خیر و دفع شر درآدمیان عمل میکرد.
·چنین بر میآید که او به وحی و یا الهام و یا بدست پیغمبری از پیغمبران تایید میشد، و به او کمک میکرد.
·اما از قرآن چیزی کـه صریحا دلالت کند او پیامبر بـوده استفاده نمی شود هر چند تعبیراتی در قرآن هست که اشعار به این معنی دارد. از بـسیاری از روایات اسلامی که از پیامبر و ائمه نقل شده نیز می خوانیم: او پیامبر نبود بلکه بنده صالحی بود.
·به جماعتی ستمکار در باختر برخورد و آنان را عذاب نمود(به این مفهوم که با آنها جنگید و آنها را شکست داد).
·سدی که بر روی قوم یاجوج و ماجوج بنا کرده در غیر باختر و خاور آفتاب بوده، چون پس از آنکه به خاور آفتاب رسیده پیروی سببی کرده تا به میان دو کوه رسیدهاست، و از مشخصات سد او افزون بر اینکه گفتیم در خاور و باختر جهان نبوده این است که میان دو کوه ساخته شده، و این دو کوه را که چون دو دیوار بودهاند به گونه یک دیوار دنباله دار در آوردهاست. و در سدی که ساخته پارههای آهن و قطر یعنی (مس گدازشده)به کار رفته است.
اما کسانی که می گویند ذوالقرنین اند: 1.کوروش کبیر:بهترین گزینه برای ذوالقرنین اوست.در زمان او زیاد زرتشت مرسوم نبوده و او به خدایی به نام مزدا یعنی آفریننده اعتقاد داشته در حالی که هیچ کس فکر نمی کرد در آن زمان که قدرت از آن پادشاهان بابلی و سومری و مادی بوده کسی از سرزمین پارس بیاید و دنیا آن زمان را تسخیر کند مگر به لطف خدا.او هر جا را فتح می کرده قربانی ای برای مزدا می کرده و او در آن زمانی که جنگ وخون ریزی مرسوم بوده اولین اعلامیه حقوق بشر را نوشته و کارهای زشتی مانند ستمکاری و دروغ گویی و... را بد خوانده و برای ستمکاران مجازات سختی گذاشته است و آزادی برای همه ادیان را هم داشته است و او در کاخی در پارس پادشاهی کرد و هیچ وقت برای خود کاخ نساخت.و اما وقتی او به غرب رسید شاید در نزدیکی مصر زیرا کوروش نتوانست مصر را تصرف کند دید که مردم به خدای سنگی مانند آمون و حتی فرعون را می پرستند متاسفانه پس از اینکه حضرت یوسف(ع) به پیشگاه خدا رفتند پس از مدتی دوباره مردم ذلیل و خوار شدند و آمون و فرعون پرست شدند تا زمانی که دوباره حضرت موسی(ع) بر آن ها فرود بیاید آنها در گمراهی بودند.از این مسئله بگذریم به احتمال آن چشمه یکی از مکان هایی بوده که رود نیل از آن سرچشمه می گرفته و شاید هم هنوز باشد یا اصلا نبوده که این هم نظریه است.شاید کوروش به خاطر گمراهیشان آن ها را مجازات کرده و یا آن هایی را که ایمان آوردند پاداش خیرشان داده ولی این فقط یک نظریه است.اما وقتی به شرق رفت به نزدکی هند رسید هندیان هم بسیارشان بی لباس و خیمه اند جادوگر هایشان معروف و هند چون سرزمین استوایی است آفتاب به صورت عمود بر روی آن ها طلوع می کند و دلیل سبزه یا سیاه بودن آن ها همین است.کوروش وقتی به شمال تر می آید یعنی سببی را پیروی کرد به سرزمین مانند مغول ها رسید که آن ها آن طور که در تاریخ آمده قومی وحشی و خون ریز هستند.و اما بعد به اعتقادات بعضی از فقها و علماء دین اسلام(در برنامه این شب ها بحث شد و من هم دیدم)یأجوج و مأجوج فرشتگان مقرب خدا بودند و به خداوند شکایت می کنند که چرا این انسان را آفریدی که مدام گناه انجام می دهد خداوند به آن ها می گوید که انسان مانند شما نیست نفسی دارد که میل به گناه انسان را زیاد می کند و اما یأجوج و مأجوج از خداوند در خواست نفس انسان را می کنند و به خداوند می گویند که نفس را به ما بده که نشان بدهیم گناهی انجام نمی دهیم خداوند به آن ها گفت شما را اگر گناه کنید مجازات سختی در پیش دارید پس خدا به آن ها نفس داد و آن ها گناهی کردند خداوند به آن ها گفت که دیدید گناه کردید آن ها گفتند:که ای خداوند توانا از گناه خود پشیمانیم از ما درگذر اگر نمی گذری پس مجازات کن ما را خداوند مهربان است ولی توبه ی آن ها را در زمان ظهور مهدی صاحب الزمان می پذیرد به شرطی که آن ها به صورت انسان تا زمان ظهور مهدی صاحب الزمان(عج) بر بالای کوهی در زمین زندگی کنند و مجازات شوند. بسیاری می گویند که آن کوه کوه قاف است که قاف هم کوه قفقاز است و چون کوه قفقاز به مغولان نزدیک است مغولان به کوروش شکایت یأجوج و مأجوج را میکنند پس کوروش آن سد را می نهد.می گویم که این فقط یک نظریه است. 2.داریوش کبیر:داریوش کبیر احتمال دارد زیرا او عدالت گر و ادامه دهنده ی راه کوروش بوده اگر چه در زمان او آیین زرتشت به رسمیت شناخته شد اما در آن زمان زیاد یهودی های خوبی نبوده اند تا او دین یهود را بشناسد که دین الهی است پیروان یوسف پیامبر که نامشان یهودیان از نام یهودا برادر یوسف سر چشمه می گیرد حتی به خود هم رحم و حتی در اتفاقی چندی از یهودیان را در دره ای انداخته و همه ی آن ها را آتش زدند.اما از این مبحث بگذریم به اعتقاد کمی از افراد داریوش حکومت را غصب نموده و اصلا گئوماتی نبوده تا کشته شود او خود بردیا بوده داریوش که از وضع حکومت ناراضی بوده با توطئه بردیا را کشته اما آن طور که پیداست دروغی بیش نیست حداقل با مراجعت به سنگ نبشه ها و کتیبه ها می توان حدس زد که اشتباه است شاید هم راست باشد ما که در آن زمان پیش داریوش نبودیم.داریوش هم زیاد کشور گشایی نکرده بوده فقط قسمتی از یونان را گرفته بوده و بیشتر به کشور سر و سامان داده و قدرتمندش کرده است و کاخ مجلل پرسپولیس(تخت جمشید)را بر افراشته است و شما داریوش را با گفته های من در مورد کوروش مقایسه کنید. 3.اسکندر مقدونی:احتمالش ضعیف است زیرا او بر خلاف کوروش که مردی عدالت جو و خیر خواهی بوده است اما او خیلی مغرور و خون ریز بوده و فقط برای پادشاهی و قدرت جنگیده وکاخ های بلندی افراشته است و حتی او به اعتقاد کسانی ادعای خدایی کرده کسی که اد عای خدایی کرده می تواند ذوالقرنین باشد شما اسکندر را با متن بالا که در مورد کوروش مقایسه کنید. 4.دیگر پادشاهان:احتمال کمتر از همه است تعدادی پادشاه را نام می برم:مهرداد اشکانی،اردشیر بابکان،انوشیروان عادل،شاپور اول،آخن آتون پادشاه زمان حضرت یوسف(ع) که زیاد کشور گشایی نکرده بود و به لطف حضور پیامبر یوسف(ع)به قدرتمندی رسیده و پادشاهان دیگر می گویم که این مال قبل از اسلام است و تنها کسانی که می توانند بگویند که ذوالقرنین کیست خدای قادر و تواناو پیامبر و امامان هستند که بر شرح آشنا هستند و می گویم هیچ کسی نمی تواند در رابطه قرآن کریم نظر قطعی را صادر کنند وتفسیر قطعی کند جز خدای قادر و تواناو پیامبر و امامان هستند که بر تفسیر قرآن آشنا هستند.این فقط یک پیش بینی است.!!! اما از نظر دانیال نبی در کتاب دانیال، دانیال نبی در رویا چنین می بیند:
دیدم که ناگاه قوچی نزد نهر ایستاده بود که دو شاخ داشت و شاخهایش بلند بود ویکی از دیگری بلندتر و بلندترین آنها آخربرآمد. و قوچ را دیدم که به سمت مغرب وشمال و جنوب شاخ میزد و هیچ وحشی با اومقاومت نتوانست کرد و کسی نبود که از دستش رهایی دهد و برحسب رای خود عمل نموده، بزرگ میشد
در متن عبری واژه "?????"(قرنیم) به معنی "دوشاخ" استفاده شده است.
در ادامه در کتاب دانیال می خوانیم: جبرئیل بر او آشکار گشت و خوابش را چنین تعبیر نمود: قوچ صاحب دو شاخ که دیدی پادشاهان ماد و پارس است. در ترجمه عربی کتاب مقدس نام ذوالقرنین در همین فراز آمده است:
ترجمه ون دایک:أَمَّا الْکَبْشُ الَّذِی رَأَیْتَهُ ذَا الْقَرْنَیْنِ فَهُوَ مُلُوکُ مَادِی وَفَارِسَ ترجمه فارسی قدیم:اما آن قوچ صاحب دو شاخ که آن را دیدی پادشاهان مادیان و فارسیان میباشد.
یـهـود از بـشـارت رؤ یـای دانـیـال چـنـیـن دریـافتند که دوران اسارت آنها با قیام یکی از پـادشـاهـان مـاد و فـارس، و پـیـروز شـدنـش بـر شـاهـان بابل، پایان می گیرد، و از چنگال بابلیان آزاد خواهند شد. چـیـزی نـگـذشـت که کوروش در صحنه حکومت ایران ظاهر شد و کشور ماد و فارس را یـکـی سـاخـت، و سـلطـنـتـی بـزرگ از آن دو پـدیـد آورد، و هـمـانـگـونـه کـه رویـای دانیال گفته بود که آن قوچ شاخهایش را به غرب و شرق و شمال می زند کوروش نیز در هر سه جهت فتوحات بزرگی انجام داد. یهود را آزاد ساخت و اجازه بازگشت به فلسطین به آنها داد.
در کتاب اشعیا نبی باب ?? شماره ?? چنین می خوانیم: آنگاه در خـصـوص کوروش می فرماید که شبان من اوست و تمامی مشیتم را به اتمام رسانده به بیت المقدس خواهد گفت که بنا کرده خواهی شد. این جمله نیز قابل توجه است که در بعضی از تعبیرات کتاب مقدس، از کوروش تـعـبـیـر بـه عـقـاب مـشرق، و مرد تدبیر که از مکان دور خوانده خواهد شد آمده است. (کتاب اشعیا نبی باب ?? شماره ??)