... آرشیو مطالب پست الکترونیک لینک rss عناوین مطالب وبلاگ بیداران
صفحه نخست
آئینه شکسته
دیروز به یاد تو وآن عشق دل انگیز
بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم
در آینه بر صورت خود خیره شدم باز
بند از سر گیسویم آهسته گشودم
عطر آوردم بر سر سینه فشاندم
چشمانم را ناز کنان سورمه کشاندم
افشان کردم زلفم را بر سرشانه
در کنج لبم خای آهسته نشاندم
گفتم به خود آن گاه صد افسوس که او نیست
تا مات شود زین همهافسون گری ناز
چو پیرهن سبز ببیند تن من
با خنده بگوید که چه زیبا شدی
او نیست در مردمک چشم سیاهم
تا خ?یره شود عکس رخ خویش ببیند
این گیسوی افشان به چه کار آید امشب
کو پنجه او تاکه در آن خانه گزیند
من خیره به آینه و او گوش به من داشت
گفتم که چه سان حل کنی این مشکل ما را
بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش
ای زن،چه بگویم،که شکستی دل ما را
نغمه درد
در من و این همه زمن جدا
با منی ودیده ات بسوی غیر
بهر نمانده راه گفت وگو
تو نشسته گرم گفتگوی غیر
غرق غم دلم به سینه می تپد
با تو بیقرار وبی تو بی قرار
وای ازآن دمی که بی خبر زمن
بر کشی تو رخت خویش از این دیار
سایه ی توام بهر کجا روی
سر نهادم به زیر پای تو
چون تو در جهان نجسته ام هنوز
تا که بر گزینمش بجای تو
شادی وغم منی به حیرتم
خواهم از تو...در تو آورم پناه
موج وحشم که بی خبر زخویش
گشته ام اسیر جذبه های ماه
گفتی از تو بگسلم...دریغ و درد
رشته ی وفا مگر گسستنی است؟
بگسلم ز خویش و از تو نگسلم
عهدعاشقان مگر شکستنی است؟
دیدمت شبی،بخواب و سر خوشم
وه...مگر به خواب ها ببینمت
غنچه نیستی که مست اشتیاق
خیزم و ز شاخه ها بچینمت
شعله می کشد به ظلمت شبم
آتش کبود دیدگان تو
ره مبند... بلکه ره برم بشوق.
در سراچه غم نهان تو
((سخت آشفته ای ز دیدارش
صبحدم با ستارگان سپید
می رود،می رود، نگهدارش))
من به بوی تو رفته از دنیا
بی خبر از فریب فرداها
روی مژگان نازکم می ریخت
چشمهای تو چون غبار طلا
تنم از حس دستهای تو داغ
گیسویم در تنفس تو رها
می شکفتم ز عشق و می گفتم
((هر که دلداده شد به دلدارش
ننشیند به قصد آزارش
برود،چشم من به دنبالش
برود،عشق من نگهدارش))
آه،اکنون تو رفته ای و غروب
سایه می گسترد به سینهء راه
نرم نرمک خدای تیرهء غم
می نهد پا به معبد نگهم
می نویسد به روی هر دیوار
آیه هایی همه سیاه سیاه
چه گریزیست ز من؟
چه شتابیست به راه ؟
به چه خواهی بردن
در شبی اینهمه تاریک پناه؟
مرمرین پلهء آن غرفهء عاج!
ای دریغا که ز ما بس دور است
لحظه ها را در یاب
چشم فردا کور است
نه چراغیست در آن پایان
هر چه از دور نمایانست
شاید آن نقطهء نورانی
چشم گرگان بیابانست
می فرو مانده به جام
سر به سجاده نهادن تا کی؟
او در اینجاست نهان
می درخشد در می
گر بهم آویزیم من و تو
ما دو سرگشتهء تنها، چون موج
به پناهی که تو می جویی، خواهیم رسید
اندر آن لحظهء جادویی اوج!
عطر مرموز گیاهی بودم
چو بر آنجا گذرت میافتاد
بسرا ای تو لب میسودم
کاش چون نای شبان می خواندم
بنو ای دل دیوانه تو
خفته بر هودج مواج نسیم
میگذشتم ز در خانه تو
کاش چون رتو خورشید بهار
سخر از نجره میتابیدم
از س رده لرزان حریر
رنگ چشمان ترا میدیدم
کاش در بزم فروزنده تو
خنده جام شرابی بودم
کاش در نیمه شبی در آلود
سستی و مستی خوابی بودم
کاش چون آیینه روشن میشد
دلم از نقش تو و خنده تو
صبحگاهان بته تنم میلغزید
گرمی دست نوازنده تو
کاش چون برگ خزان رقص مرا
نیمه شب ماه تماشا میکرد
در دل باغچه خانه تو
شور من ... ولوله بر پا میکرد
کاش چون یا تو دل انگیز زنی
میخزیدم به دل پرتشویش
ناگهان چشم توپرا میدیدم
خیزه بر جلوه زیبائی خویش
کاش در بستر تنهائی تو
پیکرم شمع گنه میافرختم
ریشه زهد تو و حسرت من
زین گنه کاری شیرین میسوخت
کاش از شاخه سر سبز حیات
گل اندوه مرا میچیدی
کاش در شعز من ای مایه عمر
شعله راز مرا میدیدی
سیر سیرک ها فر یاد زدند:
((ماه، ای ماه بزرگ...))
در تمام طول تاریکی
شاخه ها با آن دستان دراز
که از آن ها آهی شهوتناک
سوی بالا می رفت
و نسیم تسلیم
به فرامین خدایانی نشناخته ومرموز
و هزاران نفس پنهان ، در زندگی مخفی خاک
و در آن دایره سیار نورانی ، شبتاب
دقدقه در سقف چوبین
لیلی در پرده
غوک ها در مرداب
همه با هم ، همه با هم یکریز
تا سیپیده دم فریاد زدند:
(( ماه ، ای ماه بزرگ ...))
ماه در مهتابی شعله کشید
ماه
دل تنهایی شب خود بود
داشت در بغض طلائی رنگش می ترکید
داروَگ خشک آمد کشتگاه من در جوار کشت همسایه. گرچه میگویند: "میگریند روی ساحل نزدیک سوگواران در میان سوگواران." قاصد روزان ابری، داروگ! کی میرسد باران؟ بر بساطی که بساطی نیست در درون کومهی تاریک من که ذرهای با آن نشاطی نیست و جدار دندههای نی به دیوار اطاقم دارد از خشکیش میترکد - چون دل یاران که در هجران یاران- قاصد روزان ابری، داروگ! کی میرسد باران؟
خشک آمد کشتگاه من
در جوار کشت همسایه.
گرچه میگویند: "میگریند روی ساحل نزدیک
سوگواران در میان سوگواران."
قاصد روزان ابری، داروگ! کی میرسد باران؟
بر بساطی که بساطی نیست
در درون کومهی تاریک من که ذرهای با آن نشاطی نیست
و جدار دندههای نی به دیوار اطاقم دارد از خشکیش میترکد
- چون دل یاران که در هجران یاران-
سلام وبلاگ بهترین دوستم محمد رضا احمدی واقعا زیباست جدید ترین اخبار ماشین ها تو این وبلاگ هست اینم آدرسش:
http://www.joorvajoorsss.parsiblog.com
.:: Weblog Theme By : wWw.Theme-Designer.Com ::.