... آرشیو مطالب پست الکترونیک لینک rss عناوین مطالب وبلاگ بیداران
صفحه نخست
دلم می خواهد ،
فارغ از دندان درد ِ ابتذال ، ترانه بخوانم !
می دانی چیست ؟
نمی دانم !
ولی فکر می کنم که در این دنیای بزرگ
علاوه بر دریای سرخ ،
چیزهای دیگری هم وجود دارد !
مثلن یک سوال !
یک سوال ِ مشکل که هیچ کس جوابش را نمی داند !
فکر می کنم شب ُ روزی
که گلیم دو رنگ زندگی ما را تار و پودند ،
به یک سوال ِ بی جواب ختم می شوند !
رنگ ،
ختم ،
گلیم ،
جواب !
سرم گیج می رود !
گیج می رود
و این حق را هم به تو می دهم که سرت گیج برود !
کاش تنها نبودی !
آنوقت می توانستم به این موضوع و موضوعات ِ دیگر
اینقدر بلند بخندم
تا همسایه هایم از خواب بیدار شوند !
می دانی ؟
انگار چرخ و فلک سوارم !
انگار قایقی مرا می برد !
انگار روی شیب ِ یرف ها با اسکی می روم !
مرا ببخش !
.
از : حسین پناهی
مرا ببخش ...
ولی آخر چه گونه می شود عشق را نوشت ؟
می شود یک روز که باران می بارد ،
در قهوه خانه یی سبز چای سرخ نوشید
و به کسی اندیشید که با موهای پریشان
و چشم های سیاه ِ ریز ،
یا پیراهن ِ قهوه یی در کتاب ِ هنر آشپزی
به دنبال ِ ردِپایی از خرس ِ نیستی می گردد !
می شنوی ؟
انگار صدای شیون می آید !
گوش کن !
می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد !
اما به جای آن ،
می توانم قصه های خوبی تعریف کنم !
گوش کن :
یکی بود ، یکی نبود !
زنی بود که به جای آبیاری گل های بنفشه ،
به جای خواندن ِ آواز ِ ماه خواهر من است ،
به جای علوفه دادن به مادیان های آبستن ،
به جای پختن کلوچه ی شیرین ،
ساده و اخمو ،
در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند !
یا می توانم قصه ی نقاش ِ چاقی را برایت تعریف کنم ،
که سی ُ یک روز ِ تمام برای نقاشی از چهره ی طلایی ِ خورشید ،
چشم به آخرین نقطه
در انتهای آخرین انحناهای زمین می دوخت !
غروب ها به دنبال طلوع می گشت !
صدای شیون در اوج است !
برای بیان ِ عشق
به نظر شما کدام را باید خواند ؟
تاریخ یا جغرافی ؟
من دلم برای تاریخ می سوزد !
برای نسل ِ ببرهایش که منقرض گشته اند !
برای خمره های عسلش که در رَف ها شکسته اند !
برای اسب هایش که آخته مـُرده اند !
برای کوه هایش که اکنون محو گشته
و به جایشان پای کرت های توت فرنگی ،
کود ِ شیمیایی می پاشند !
اکنون که در لوله های توپ های پـُر طمطراق ِ جنگی تاریخ ،
موش های بور ِ صحرایی جفت گیری می کنند !
به تو بگویم !
همیشه تصورم از تاریخ ،
گردباد ِ هول ناکی بود ،
معطر به بوی متعفن ِ پلنگ های مرده ،
سرداران و شمشیرهاشان برای ابد تفکیک ناپذیر گشته اند !
صداها !
صداها گوش خراشند !
به جای عشق ُ جستجوی جوهر ِ نیلی ،
می شود چیزهای دیگری نوشت !
تصور کن !
بر امواج ِ صوتیُ معلق در فضا
هم زمان جمع ضدین می شود !
خنده و گریه ،
تولد و مرگ ....
تو فکر می کنی جای فلاسفه خالی باشد ؟
آنها ،
آن پیرمدان ِ مفلوک
در زیر لحاف های مندرس
مارهای خاکستری و بزرگ ِ جهنم را خواب می بینند !
مارهایی که از دهانشان ،
آتش ِ زرد با حاشیه های سرخ زبانه می کشد !
فلاسفه خیلی ملال آورند !
نه ؟
به کفش ِ تنگ می مانند !
یا جیب ِ خالی !
یا چادر ِ فلفلی ِ یک پیره زن ِ مـُـرده !
یا کارنامه ی مردودی !
خنده دار است ، نه ؟
چادر ،
فلفل ،
خالی ،
خنده ...
حق با تو بود !
می بایست می خوابیدم !
اما مادربزرگ ها گفته اند :
چشم ها ، نگه بان ِ دل هایند !
از افسانه های قدیم ،
چیزهایی در ذهنم سایه وار درگذر است !
کودک ،
خرگوش ،
پروانه ....
و من چقدر دلم می خواهد ،
همه داستان های پروانه ها را بدانم
که بی نهایت بار
در نامه ها و شعر ها
در شعله ها سوختند
تا سند ِ سوختن نویسنده شان باشند !
پروانه ها !
آخ !
آن ها در اندیشه ی چیزی مبهم ،
که انعکاس لرزانی از حس ِ ترس ُ امید را
در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند ،
به گـُل ها نزدیک می شوند !
یادم می آید !
روزگاری ساده لوحانه ،
صحرا به صحرا
و بهار به بهار
دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم !
عشق را چگونه می شود نوشت ؟
در گذر ِ این لحظات ِ پـُـر شتاب ِ شبانه
که به غفلت آن سوال ِ بی جواب گذشت ،
دیگر حتی فرصت ِ دروغ هم برایم باقی نمانده است
وگرنه چشمانم را می بستم
و به آوازی گوش می دادم ،
که در آن دلی می خواند :
من تو را ،
او را ،
کسی را دوست می دارم !
از زیر ِ پنجره تابوت می برند !
چه زود هوا تاریک شده است
و حالا کورسوی هزار نور کوچک و بزرگ در زمین
و در آسمان !
جمع و جور می شوم تا تو نیز در پنجره ها جا شوی ،
برای سکوت طولانی ِ آینده .....
برگردن عشق ساده ام
که انگشترش نخی است ،
گلوبند زمردین شعر مرا
باور نمی کند کسی ....
لعنت به شعر ُ من !
صدای پای تو که می روی
صدای پای مرگ که می آید . . . .
دیگر چیزی را نمی شنوم !
از چیزی امیدی می سازیم برای فردا
و کـِـش می آید
همه ی وجودمان در جاذبه ی فوق العاده اش !
سفری ، دیداری ، تغییری ُ چیزی از این دست ....
چیزی که متعهدمان کند ادامه بدهیم !
.:: Weblog Theme By : wWw.Theme-Designer.Com ::.