هوا سرد است. پیرزن دوک در دست می رود بالا. به روی چهره اش گرد است. زمستان است. پیرمرد خورجینش را پر می کند در دلش درد است. برف می بارد. این از آه رفیقان است. می شنوی این صدای زخمی یک مرد است. باد می آید. حال و هوایم طوفانی. سرم در گریبان است. اشک می ریزد. چشم های دخترک بارانی. گونه اش زرد است. مرد می میرم. مردانه می جنگم با دنیا. دلم به باران است. انگار از این دنیا دلم ترد است.
شعری از خودم
نویسنده : امین شفیع پور
تاریخ : جمعه 90/11/14
موضوع : مرد...