در ?? رجب ??? ه.ق (?? مه ????م)، شاه اسماعیل اول، پادشاهى که سى و هشت بهار را دیده بود و نزدیک به بیست و چهار سال بر تخت سلطنت نشسته بود و به مرگ نمى اندیشید و آرزوها در سر مى پروراند، چشم از جهان فرو بست. سلسله صفوى تاسیس خود را مدیون او و پیروان و مریدان وفادارش است.اسماعیل یک سال بیشتر پدر خود را ندید. شیخ حیدر در ??? ه.ق در جنگ با شروان شاه کشته شد. در مرگ او سلطان یعقوب آق قویونلو نیز بى سهم نبوده است. مادر اسماعیل، مارتا (عالم شاه بیگم) بود که دختر بزرگ اوزون حسن پادشاه معروف آق قویونلو بود، مادر مارتا، دسپینا خاتون، شاهزاده مسیحى طرابوزان، همسر اوزون حسن بود. «اسماعیل ظاهراً بسیارى از ویژگى هاى جسمى؛ از آن جمله سفیدى پوست، تناسب و زیبایى سیما را» از آنان به ارث برده بود. اسماعیل از سویى به مادربزرگ مسیحى و شوهر سنى او پیوند مى خورد و از سوى دیگر پدر و پدربزرگى داشت که تمایلات شیعى داشتند. هنوز شیرخواره بود که به زندان رفت. یعقوب بیک او و برادرانش را به زندان افکند و آنان تا مرگ یعقوب در زندان ماندند. با مرگ یعقوب، تعیین جانشین دردسرساز شد و جنگ داخلى جاى صلح و تفاهم را گرفت... و البته فرصتى پیش آمد براى رهایى فرزندان شیخ حیدر. «یکى از مدعیان به نام رستم به فکر افتاد از اعلان جنگ هواداران صفویه به نفع مبارزه خود علیه رقیبان استفاده کند. از این رو در ???? م برادران صفوى بعد از چهار سال و نیم حبس آزاد شدند.» هر دو از این کار سود بردند. رستم از هواداران آنان براى غلبه بر رقیبان سود جست و فرزندان حیدر از زندان رهایى یافتند. اما دیرى نپایید که رستم از قدرت آنان به هراس افتاد و قصد جانشان کرد... على فرزند بزرگ حیدر، به همراه گروه کوچک فدایى صفویان گریخت... اما در نزدیکى اردبیل گرفتار شدند. على به قتل رسید، اما قبل از مرگ برادرش اسماعیل را به جانشینى خویش برگزیده بود. هر چند اسماعیل جان به در برد اما سختى ها و دربه درى ها و بیم مرگ همچنان برقرار بود. «دوران مهاجرت» آغاز شد. چندى در اردبیل بود، هراسان و نگران. بزرگان و معتمدین صفوى صلاح در آن دیدند که او را به گیلان ببرند. امیر اسحاق والى رشت از او پذیرایى و محافظت کرد و او را هرگز تحویل فرستادگان رستم نداد و منکر حضور او شد و حتى سوگند خورد که فرزندان سلطان حیدر در هیچ کجا روى خاک هاى او سکنى ندارند، البته او آنان را در زنبیلى بزرگ جا داده و در جنگل از درختى آویخته بود. پس از مدتى به لاهیجان رفت و در آنجا تا هنگامه قیام ماند. لاهیجان نقش بسیار مهمى در تکوین شخصیت مذهبى و سیاسى او داشته است. او در آنجا تحت تعلیمات خاص قرار گرفت. پارسادوست معتقد است که «پرورش و رشد فکرى اسماعیل در محیط لاهیجان انجام گرفته و شرایط محیطى لاهیجان در ??? ه.ق و کسانى که اطراف او بودند در تکوین عقیده هاى مذهبى و سیاسى او نقش اساسى داشته اند. اسماعیل آنچه از مذهب شیعه مى دانست و آ نچه درباره آن مى اندیشید و حالت تعصبى که در مذهب پیدا کرد در نتیجه اقامت در لاهیجان و آموزش هاى مذهبى بود که از ایرانیان مقیم لاهیجانى و از مریدان ترک خود که از غلات شیعه بودند فرا گرفت.» اسماعیل در آنجا تمامى آموزش هاى لازم را اعم از مذهبى، نظامى و سیاسى فراگرفت. صوفیان از مناطق مختلف به دیدار اسماعیل مى آمدند و هدایاى خود را به او تقدیم مى کردند.اوضاع دربار آق قویونلو آشفته بود، مدعیان قدرت سر جنگ داشتند و به صلح و تفاهم نمى اندیشیدند و این وضع بهترین فرصت براى اسماعیل و صوفیان اهل اختصاص بود. آ نان با فراست و تیزبینى اوضاع را دنبال مى کردند. اسماعیل حدود سیزده سال داشت که تصمیم به خروج از لاهیجان گرفت. توضیح سفر او در حوصله این مقاله نیست، خلاصه آنکه طرفداران او در این مدت، به تدریج به او پیوستند. قبایل مختلفى او را همراهى کردند: باى بورتلو، استاجلو، شاملو، روملو، تکه لو، ذوالقدر، افشار، قاجار و ورساق. در این زمان بین دو شاهزاده آق قویونلو به نام هاى الوند و مراد تفاهمى صورت گرفته بود و تصمیم به تقسیم کشور گرفته بودند. اسماعیل در ابتدا به امپراتورى آق قویونلو حمله نکرد؛ به جاى آن به نبرد با شروان شاه دست زد. به نظر سیورى دو انگیزه ممکن است در این تصمیم موثر بوده باشد: تمایل طبیعى او براى آزمایش لشکر خود در برابر دشمنى که از قدرت کمترى برخوردار بود قبل از قبول خطر درگیرى در یک جنگ تمام عیار با آق قویونلو؛ و انگیزه روانى، یعنى تمایل براى گرفتن انتقام مرگ پدر و پدربزرگش به دست حکام شیروان. در نبردى که رخ داد، فرخ یسار کشته شد و پیروزى به اسماعیل لبخند زد. این تنها پیروزى او نبود، در منطقه شرور بر لشکر الوند آق قویونلو پیروز شد و کنترل آذربایجان را به دست گرفت. سال ??? ه.ق بود که وارد تبریز شد. ورود اسماعیل به تبریز، نقطه عطفى در تاریخ ایران است. از این زمان تاریخ ایران با گذشته خود از بعضى جهات تفاوت هاى عمده اى پیدا مى کند. او خود را شاه ایران خواند و تاج گذارى کرد. شاه اسماعیل به فتح بغداد نیز پرداخت. مردم بغداد جشن بزرگ گرفته همگى آثار بشاشت و شادمانى به ظهور رسانیدند... مردم بغداد مورد توجه شاه قرار گرفتند شاه اسماعیل مبالغ هنگفتى سیم و زر مابین نیازمندان و فقراى بغداد به عنوان نثار تقدیم کرد... شاه به کربلا نیز رفت و به زیارت پرداخت و در زیارت عتبات عالیه هدایاى گرانبهایى اعطا کرد... خادم بیک خلیفه الخلفا را مامور ساخت که در عمران و آبادانى شهرهاى مقدس طبق دستور کوشش کند. بعضى از اقدامات شاه اسماعیل در این سفر قابل انتقاد است که رحیم زاده صفوى کوچکترین اشاره اى به آن نکرده است. • • • علاوه بر آنچه که به اختصار ذکر شد شاه اسماعیل با دو مشکل بسیار جدى روبه رو بود. ?- ازبکان ?- عثمانى ها. ما در اینجا این دو مورد را به اختصار مى نویسیم. موسس سلسله ازبکان معاصر با دوره صفوى شیبک خان بود. او موفق شد بابر را شکست دهد و به عمر بازماندگان خاندان تیمورى نیز خاتمه دهد. ماوراء النهر و خراسان به دست ازبکان افتاد و با دولت صفوى همسایه شدند. او چشم طمع به سرزمین هاى صفوى داشت و شاه اسماعیل به فکر تصرف خراسان بود. از نظر مذهبى کاملاً مقابل هم بودند. هر دو در مذهب خود تعصب خاصى داشتند و هر دو در فکر گسترش اندیشه خود بودند. نامه هاى چندى بین آنان رد و بدل شد. در یکى از نامه ها شیبک خان لحن جنگجویانه اى با شاه اسماعیل داشت و او را به سبب اختیار مذهب تشیع سرزنش کرده از او خواست دست از این مذهب بردارد وگرنه به ایران خواهد تاخت و حصار اصفهان را با خاک یکسان خواهد کرد. به دلایلى چند شیبک خان به فکر تصرف سرزمین هاى شاه اسماعیل افتاد، علاوه بر کشورگشایى، او از سیاست هاى مذهبى شاه اسماعیل ناراضى بود، ضمن آنکه او مذهب شیعه را نوعى بدعت مى دانست. گذشته از آن مایل نبود قدرت شیعى در ایران به وجود آید. ازبکان حملاتى به ایران داشتند و از غارت و کشتار هم خوددارى نمى کردند. شاه اسماعیل در آغاز از نبرد با ازبکان خوددارى مى کرد و بالاخره تصمیم به مقابله گرفت و به سوى خراسان رهسپار شد... نبرد سرنوشت ساز در مرو رخ داد. شیبک خان فریب عقب نشینى تاکتیکى شاه اسماعیل را خورد و متحمل شکست سنگین شد و جانش را نیز از دست داد. شاه اسماعیل شجاعانه در جنگ شرکت جست. جسد شیبک خان را پیش شاه اسماعیل آوردند. امیر محمود خواندامیر در این باره چنین مى نویسد: «در حال سرش از تن جدا کردند نزد نواب کامیاب آوردند. آن حضرت پس از احضار سر، جسد پرحسد او را طلب داشت. تیغ بندان درگاه فى الحال جسد او را حاضر آوردند و قهرمان صفدر سه ضربت شمشیر بر شکمش زده فرمود که قورچیان کثیرالاخلاص و ملازمان کثیرالاختصاص، هرکس سر نواب همایون ما دوست مى دارد از گوشت بدن این دشمن من قدرى میل نماید. از مردم صادق القول که در آن روز حاضر بودند استماع افتاد که بر سرگوشت جسد آن ناپاک به نوعى ازدحام و هجوم عام شد که چند کس مجروح و زخمى گشتند، و (جمعى که دورتر بودند یک لقمه گوشت او را از جمعى که نزدیک بودند به مبلغى کلى مى خریدند و مى خوردند) و گوشت خام (و حرام با خاک و خون آغشته) را بر وجهى خوردند که بنگیان گرسنه محتاج در وقت رسیدن کیف بنگ و طغیان جوع، گوشت بره فربه را (چنان به رغبت تناول ننمایند) بعد از آن فرمود که کاسه سر او را در طلا گرفته به جواهر گرانمایه ترصیع داده قدحى ساختند، و در صحبت شب از آن قدح شراب مى نوشیدند.» شاه فرمان داد تا پوست سر شیبک خان را پر از کاه کنند و آن را به دربار سلطان بایزید عثمانى فرستاد و... امیر نجم ثانى فرمانده کل سپاه شاه اسماعیل پس از فتح قلعه قرشى، دستور قتل عام داد. ازبکان در جنگ غجدوان بر سپاه امیر نجم ثانى پیروز شدند و امیر نجم نیز کشته شد... تیمور سلطان که سنى متعصب بود گروه زیادى از شیعیان هرات را که سه خلیفه اول را دشنام داده بودند به قتل رساند. سنیان هرات نیز به کشتار تبرائیان پرداختند. اما شاه اسماعیل دوباره ماوراءالنهر را به تصرف درآورد.مشکل بزرگ دیگر شاه اسماعیل، عثمانى ها بودند. سلطان سلیم در زمستان ??? ه.ق تصمیم گرفت با شاه اسماعیل بجنگد. ابتدا او به حاکم ارزنجان دستور داد چندین هزار تن از پیروان صفویه را در آناتولى به سوى ایران براند. سپس تصمیم گرفت شیعیان آناتولى و پیروان صفویه را در آناتولى که به زعم سلیم از مذهب حقیقى دورافتاده بودند قتل عام کند؛ بدین ترتیب حدود چهل هزار تن کشته شدند و... با سپاه و تجهیزات مناسب به طرف ایران حرکت کرد. او چهار نامه به شاه اسماعیل نوشت. در مجموع این نامه ها، سلطان سلیم، رفتار و سیاست هاى مذهبى شاه اسماعیل را با سنیان و خشونت هاى او را محکوم کرد. به خاطر توهین او و یارانش به سه خلیفه اول و خراب کردن مسجدها و... او را مرتد دانست. در این نامه ها، سلطان سلیم، شاه اسماعیل را تحقیر کرد و به همراه نامه چهارم، لباس هاى زنانه و لوازم آرایش براى او فرستاد. در همه این نامه ها او را دعوت به جنگ کرد.دو سپاه ایران و عثمانى در دشت چالدران با هم روبه رو شدند. در مورد تعداد نیروهاى طرفین ارقام مختلفى آمده است، اما آنچه مسلم است نیروهاى عثمانى هم بیشتر از سپاه ایران بودند و هم مجهز به توپخانه و... در شوراى جنگى، محمدخان استاجلو که بیشتر با روش هاى نظامى ترکان و سلا ح هاى آنان آشنایى داشت، پیشنهاد کرد که قبل از آنکه عثمانیان توپخانه هاى خود را به میدان آورند و مواضع خود را با زنجیرهاى قوى غیرقابل نفوذ سازند، باید در برابر آنها دست به یک حمله عمومى بزنند. نورعلى خلیفه روملو، با این پیشنهاد موافق بود اما دورمش خان شاملو به مخالفت با محمدخان استاجلو برخاست و گفت: «کدخدایى تو در دیار بکر مى گذرد.» و پیشنهاد کرد که به عثمانیان فرصت تکمیل صف آرایى و ترتیبات رزمى داده شود تا ایرانیان بتوانند در میدان جنگ فرصت ابراز شجاعت داشته باشند. شاه اسماعیل هم با این پیشنهاد غیرعادى موافقت کرد. به گفته مورخان و پژوهشگران، سپاه ایران و شاه اسماعیل کمال شجاعت، دلاورى و بى باکى را از خود نشان دادند. اما در نهایت پیروزى از آن عثمانى ها بود.پارسادوست در کتاب تحلیلى خود هم علل شکست چالدران و هم نتیجه هاى آن را به تفصیل بررسى کرده است. به نظر ایشان عواملى چون نقش مهم توپخانه، عدم توجه به اهمیت پیش بینى، کیش شخصیت [شاه اسماعیل]، ضعف سیاست خارجى، عدم توجه به واقع بینى، عدم توجه به اهمیت کسب خبر، اشتباه در انتخاب میدان جنگ، عدم توجه به اهمیت زمان حمله، عدم انتخاب تاکتیک درست و عدم توجه به اهمیت مقام فرمانده قوا در شکست چالدران تاثیرگذار بوده اند. ایشان نتیجه هاى جنگ را هم بررسى کرده اند که به چند مورد اشاره مى کنیم: روشن شدن اهمیت توپخانه، حضور سلطان سلیم در تبریز، تغییر روحیه شاه اسماعیل ، کم اعتقادى قزلباشان و بروز خشم مردم، تعدیل خشونت هاى مذهبى و اتحاد با اروپاییان مسیحى و... شاه اسماعیل پس از شکست چالدران، از نظر روحى و اعتقادى تغییراتى پیدا کرد. همانطور که اشاره شد از خشونت هاى مذهبى خود کاست. بیشتر به میگسارى، عشرت جویى و شکار پرداخت. چهره نظامى او نسبت به گذشته کم رنگ تر شد... این شکست براى او بسیار ناگوار بود. پس از شکست به عزادارى پرداخت . پیوسته به فکر انتقام بود. هرچند هرگز عملاً اقدام قابل توجهى نکرد... از منزلت و مقام او در پیش یاران وفادارش نیز کاسته شد.
نویسنده : امین شفیع پور
تاریخ : شنبه 88/7/4
موضوع : شاه اسماعیل اول