... آرشیو مطالب پست الکترونیک لینک rss عناوین مطالب وبلاگ بیداران
صفحه نخست
تو به من خندیدی و نمی دانستی.
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم.
باغبان از پی من تند دوید.
سیب را دست تو دید.
غضب آلود به من کرد نگاه.
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک.
و تو رفتی و هنوز.
سال هاست که در گوش من آرام آرام.
خش خش گام تو تکرار کنان،می دهد آزارم.
ومن اندیشه کنان غرق در این پندارم.
که چرا باغچه ی کوچک ما سیب نداشت.
«حمید مصدق»
مرا تو
بی سببی
نیستی.
به راستی
صلت ِ کدام قصیده ای
ای غزل ؟
ستاره باران ِ جواب ِ کدام سلامی به آفتاب
از دریچه تاریک ؟
کلام از نگاه ِ تو شکل می بندد.
خوشا نظر بازیا که تو آغاز می کنی!
پس پشت مردمکان ات
فریاد کدام زندانی ست
که آزادی را
به لبان ِ بر آماسیده
گل سرخی پرتاب می کند؟ ــ
ورنه
این ستاره بازی
حاشا
چیزی بدهکار ِ آفتاب نیست.
نگاه از صدای تو ایمن می شود.
چه مؤمنانه نام مرا آواز می کنی!
و دلت
کبوتر آشتی ست،
در خون تپیده
به بام تلخ.
با این همه
چه بالا
چه بلند
پرواز می کنی!
از : احمد شاملو
.:: Weblog Theme By : wWw.Theme-Designer.Com ::.