... آرشیو مطالب پست الکترونیک لینک rss عناوین مطالب وبلاگ بیداران
صفحه نخست
به تماشا سوگند
وبه آغاز کلام
و به پرواز کبوتر از ذهن
واژه ای در قفس است.
حرف هایم،مثل یک تکه چمن روشن بود.
من به آنان گفتم:
آفتابی لب درگاه شماست
که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد.
و به آنان گفتم:
سنگ آرایش کوهستان نیست
همچنانی که فلز،زیوری نیست به اندام کلنگ
در کف دست زمین گوهر نا پیدایی است
که رسولان همه از تابش آن خیره شدند.
پی گوهر باشید
لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید.
و من آنان را،به صدای قدم پیک بشارت دادم
وبه نزدیکی روز،وبه افزایش رنگ.
به طنین گل سرخ،پشت پرچین سخن های درشت.
هر که در حافظه ی چوب ببیند باغی
صورتش در وزش بیشه ی شور ابدی خواهد ماند.
هر که با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود.
آن که نور از سر انگشت زمان بر چیند
می گشاید گره پنجره ها را با آه.
زیر بیدی بودیم
برگی از شاخه ی بالای سرم چیدم،گفتم:
چشم را باز کنید،آیتی بهتر از این می خواهید؟
می شنیدم که به هم می گفتند:
سحر می داند،سحر!
سر هر کوه رسولی دیدند
ابر انکار به دوش آوردند:
باد را نازل کردیم تا کلاه از سرشان بردارد
خانه هاشان پر داوودی بود.
چشمشان را بستیم.
دستشان را نرساندیم به سر شاخه ی هوش.
جیبشان را پر عادت کردیم.
خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم
.:: Weblog Theme By : wWw.Theme-Designer.Com ::.