خیال خام پلنگ به سوی ما جهیدن بود و ماه رو از بلندایش به روی خاک کشیدن بود پلنگ من ، دل مغرورم ، پرید ور پنجره به خالی زد کو عشق ، ماه بلند من ، ورای دست رایدن بود گل شگفته ! خداحافظ ، اگر چه لحظه دیدارت شروع وسوسه ای در من به نام دیدن و چیدن بود من تو آن دو خطیم ، آری ، موازیان به ناچاری که پرد و با و رمان ز آغاز ، به یکدیگر رسیدن بود اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد ، اما بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من فریبکار دغل پیشه بهانه اش نشنیدن بود چهسرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم تمام عمر قفس می بافت ولی به فکر پریدن بود .../ . "حسین منزوی"
نویسنده : امین شفیع پور
تاریخ : سه شنبه 89/6/2
موضوع : خیال خام پلنگم...