... آرشیو مطالب پست الکترونیک لینک rss عناوین مطالب وبلاگ بیداران
صفحه نخست
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!یک نفردر آب دارد می سپارد جان.یک نفر دارد که دست و پای دائم میزندروی این دریای تند و تیره و سنگین که میدانید.آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن،آن زمان که پیش خود بیهوده پنداریدکه گرفتستید دست ناتوانی راتا تواناییّ بهتر را پدید آرید،آن زمان که تنگ میبندیدبرکمرهاتان کمربند،در چه هنگامی بگویم من؟یک نفر در آب دارد میکند بیهود جان قربان!آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!نان به سفره،جامه تان بر تن؛یک نفر در آب میخواند شما را.موج سنگین را به دست خسته میکوبدباز میدارد دهان با چشم از وحشت دریدهسایههاتان را ز راه دور دیدهآب را بلعیده درگود کبود و هر زمان بیتابش افزونمیکند زین آبها بیرونگاه سر، گه پا.آی آدمها!او ز راه دور این کهنه جهان را باز میپاید،می زند فریاد و امّید کمک داردآی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!موج میکوبد به روی ساحل خاموشپخش میگردد چنان مستی به جای افتاده بس مدهوشمی رود نعره زنان، وین بانگ باز از دور میآید:-"آی آدمها"...و صدای باد هر دم دلگزاتر،در صدای باد بانگ او رهاتراز میان آبهای دور و نزدیکباز در گوش این نداها:-"آی آدمها"... از : نیما یوشیج
آی آدم ها،
که در خانه های خود در گرما نشسته اید و خندانید.
یک نفر دارد می زند داد،دیگری دارد خود را با چوب کبریتی گرم نگه می دارد،
دیگری یخ زده است،
مرده است.
که در بانک های خود میلیونی پول دارید.
یک نفر روی خود را پوشانده تا،
آبرویش نریزد روی زمین تا دیگران به صخره بگیرند او را.
کودکی دستش دراز است،ترازو خریده است و می گوید:
آقا،خانم وزن بگیرم شما را؟
وما با نیش خندی او را تحقیر می کنیم.
یکی دیگر دارد با گاری خود نان خشکی می برد،
داد می زند:نون خشکیه!
یک نفر دیگر را می بینند که،مریضی دارد به چه سختی،
ولی پول عمل ندارد بدهد،خرجش برایش زیاد است،
حتی نمی تواند دارو هایش را بخرد.
یک نفر را در خیابان پارچه ای رو صورتش انداخته اند،
از آن ها می پرسم:که بود؟می گویند:سائلی بیش نبود.
پول می ریزند بر روی او،تازه یادشان افتاده که او نیازمند است،
حالا که او مرده است.
که از فرط خوشبختی به خود می بالید.
یکی دارد از بختی که ندارد،غم را می خورد!
دیگری دارد می بیند،
صف طلاق و طلاق کشی را،که چقدر طویل است.
یک نفر دیگر از بدبختی از روی برجی وصیت نامه ی خود را می نویسد،
یا کنار ریلی،دریایی.
او شاید که بمیرد،ولی آی آدم ها،
کمی از گرمای خود را تقسیم کنیم،
مقداری کمک کنیم،دست آن کودک را پر پول کنیم،
برویم روی ترازوی او و به او بگوییم:
عجب چقدر ترازو ات خوب است!و من هم خیلی سنگین.
سنگین از بار گناه،کوله بارم از سنگ های غیبت و دروغ،
دیگر جا ندارد،تو می توانی کمکم کنی؟
می شود که دست توی جیب کرد،پول آن بیمار را داد.
چه می شود اگر دیگری در بخت سهیم شود،
آگاه باشد خود کشی ما را به جایی نمی رساند جز دوزخ.
آگاه باشید که همه ی ما روزی می میریم.
شاید دیروز ماندیم،امروز هم نه،فردا شاید برویم.
مانی
یکنفردر آب دارد می سپارد جان.
یک نفر دارد که دست و پای دائم میزند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که میدانید.
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن،
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا تواناییّ بهتر را پدید آرید،
آن زمان که تنگ میبندید
برکمرهاتان کمربند،
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد میکند بیهود جان قربان!
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!
نان به سفره،جامه تان بر تن؛
یک نفر در آب میخواند شما را.
موج سنگین را به دست خسته میکوبد
باز میدارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایههاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده درگود کبود و هر زمان بیتابش افزون
میکند زین آبها بیرون
گاه سر، گه پا.
آی آدمها!
او ز راه دور این کهنه جهان را باز میپاید،
می زند فریاد و امّید کمک دارد
آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!
موج میکوبد به روی ساحل خاموش
پخش میگردد چنان مستی به جای افتاده بس مدهوش
می رود نعره زنان، وین بانگ باز از دور میآید:
-"آی آدمها"...
و صدای باد هر دم دلگزاتر،
در صدای باد بانگ او رهاتر
از میان آبهای دور و نزدیک
باز در گوش این نداها:
.:: Weblog Theme By : wWw.Theme-Designer.Com ::.