... آرشیو مطالب پست الکترونیک لینک rss عناوین مطالب وبلاگ بیداران
صفحه نخست
آرزو می کنم تا در متروکه ترین صومعه ی دنیا ،
رو در روی معبد مقدس ،
به گیسوهای عروس پیر سوگند یاد کنم
که چند روز پیش در یکی از خیابان های شهر
در ایستگاه اتوبوس ،
یا روی یک صندلی سیاه ،
یا در سالن یک نمایش ،
یا در بازار کتاب ،
یک ستاره را دیدم
که لباس ِ زرد زنبورها را پوشیده بود !
چه می خواهم بگویم ؟
می خواهم بگویم ،
رنگ ها قادرند خواب را در چشمان ِ خواب ما بشکنند !
کدام رنگ ؟
رنگِ زرد ِ لباس ِ زنبورها که آن ستاره پوشیده بود !
باورش مشکل است !
ولی باور کن که من با آن ستاره
درباره ی باد و درختان ِ زیتون ،
دریا و سفر های دور دنیا ،
چتر و باران ها و زیبایی ِ رویایی چشم ها صحبت کردیم !
می بینی ؟
می بینی سلام گفتن به کسی که سلام را می فهمد ،
چقدر مشکل است !
از : حسین پناهی
عطر مرموز گیاهی بودم
چو بر آنجا گذرت میافتاد
بسرا ای تو لب میسودم
کاش چون نای شبان می خواندم
بنو ای دل دیوانه تو
خفته بر هودج مواج نسیم
میگذشتم ز در خانه تو
کاش چون رتو خورشید بهار
سخر از نجره میتابیدم
از س رده لرزان حریر
رنگ چشمان ترا میدیدم
کاش در بزم فروزنده تو
خنده جام شرابی بودم
کاش در نیمه شبی در آلود
سستی و مستی خوابی بودم
کاش چون آیینه روشن میشد
دلم از نقش تو و خنده تو
صبحگاهان بته تنم میلغزید
گرمی دست نوازنده تو
کاش چون برگ خزان رقص مرا
نیمه شب ماه تماشا میکرد
در دل باغچه خانه تو
شور من ... ولوله بر پا میکرد
کاش چون یا تو دل انگیز زنی
میخزیدم به دل پرتشویش
ناگهان چشم توپرا میدیدم
خیزه بر جلوه زیبائی خویش
کاش در بستر تنهائی تو
پیکرم شمع گنه میافرختم
ریشه زهد تو و حسرت من
زین گنه کاری شیرین میسوخت
کاش از شاخه سر سبز حیات
گل اندوه مرا میچیدی
کاش در شعز من ای مایه عمر
شعله راز مرا میدیدی
.:: Weblog Theme By : wWw.Theme-Designer.Com ::.