ای مهدی زمان(عج)،قلبم معراج ابدی عشق تو خواهد ماند.من با تو به روزهای همیشه سبز آرزو خواهم رسید.کودکی و لبخند های بی ریایم را به یاد می آورم.امروز،من غریبه ای هستم در کوچه پس کوچه های اضطراب و انتظار.تو سوار بر کالسکه زرین مهر می آیی و هنگام آمدنت رخش تو بال گشودن را آغاز می کند.هوای دلم همیشه شرجی است.تو در متن زیبا ترین واژه ها می درخشی.کسی که معنای زیستن را به من بخشیده است،تویی.دلم می خواهد وقتی که می آیی،سبدی از نیلوفران بازیگوش را نثار پایت کنم.من فقط صدای گام های تو را می شنوم.نسیم در نی لبک چوبی اش می نوازد.عطر خزه های دریایی همه جا منتشر می شود باید به امید روزی بمانم که آفتاب از مغرب بتابد.تو در رستاخیز کلمات هم نمی گنجی.بمان تا دریاها را به ما ببخشی.از سر انگشتانت برکت می بارد،عشق می بارد و من از شوق پرنده شدن دلم آرام ندارد،در خلوت تنهایی ام،به تنهایی خود و امیدم به تنهاترین تنهایان است.در سکوت شبهای مهتابی ،آن گاه که روزنه افکارم متوجه توست،می بینم عشق را برای عده ای معنا نکرده اند و هیچ آشنایی نیست که آیینه باشد.باید بیاندیشیم،آن تنها ترین تنها را بشناسیم،به سوی خدا نماز بریم و عاجزانه سر آمدن دوران انتظارمان را از او بخواهیم.
اللّهم عجل لولیک الفرج
نویسنده : امین شفیع پور
تاریخ : سه شنبه 88/6/10
موضوع : روز های سبز آرزو