... آرشیو مطالب پست الکترونیک لینک rss عناوین مطالب وبلاگ بیداران
صفحه نخست
باورش مشکل است ،
می دانم !
ولی باور کن که در قرن ِ بیستم هنوز ،
نسل مورچه ها زنده مانده بودند !
به همین خاطر به خودم گفتم ،
جای زیست شناسان خالی ،
با آن عینک های بزرگ ِ مسخره شان
که به چشم تمساح ها می ماند !
آنان تلاش می کنند تا در صدای شاخک ِ جانوران ِ کوچک ،
رازهای بزرگ کشف کنند !
صدای شب به نظرم مشکوک می آید !
گوش کن !
می شود هر صدای شبانه ای را گذاشت ...!
مثلن صدای جیرجیرک !
بگو بدانم ، تو شاعر جوانی را نمی شناسی تا بنشیند
و برای جیرجیرکی شعر بگوید ،
که در آن دل ِ کوچکش را
میان ِ دو دریای بی درخت گم کرده باشد ؟
تصور کن !
حالا نویسنده یی جوان نشسته است
و بدون توجه به دل ِ کوچک جیرجیرک ها ،
با مرکب ِ سرخ ،
داستان رنگ ها و خوشه ها را بازنویسی می کند !
درست در فاصله ی چرخاندن چشم های جستجوگرش ،
مورچه ی کوچکی ، در حالی که دست هایش را به هم می ساید ،
به دوات خیره گشته است !
اگر مورچه در دوات بی اُفتد ؟
نویسنده جوان که سرما خورده است
و داستان رنگها و خوشه ها را بازنویسی می کند ،
او را بیرون کشیده
و از سر بی حوصله گی یا کنجکاوی و یا شیطنت ،
بر صفحه ی سفید دفتر رهایش می کند !
مورچه ، در آن حالت بر صفحه ی سرد و سفید ،
ــ مایوس و متعجب ــ خط سرخی از شرمندگی ....
سرعت .... یا نجات می کشد !
بیا اسم این خط نامتعادل را بگذاریم : عشق !
خنده دار است !
اما ... !
صدای کوبیدن تخته می شنوم !
از : حسین پناهی
.:: Weblog Theme By : wWw.Theme-Designer.Com ::.