نمی توانی باران کز جای برکنی یا بر تن زمین با تار و پود سست پیراهنی ز پوشش رویینه بر تنی با دانه دانه های پراکنده با ریزشی سبک با خاکه بارشی که نه پی گیر
نه نه نمی توانی باران هرگز نمی توان . باران ! تو را سزد کاندر گذار عشق دو عاشق در راه برگ پوش حرف نگفته باشی و نجوای همدلی باران ! تو را سزد کز من ملال دوری یک دوست کم کنی می ایدت همین که بشویی گرمای خون از تیغ چاقویی که بریده است نای نحیف مرغک خوشخوان کنار سنگ یا برکنی به بام آشفته کاکلی ز علف های هرزه روی اما نمی توانی زیر و زبر کنی نه نه نمی توانی زین بیشتر کنی این سنگ و صخره های سخت را سیلی درشت باید و انبوه سیلی مهیب خاسته از کوه .
" سیاوش کسرایی"
نویسنده : امین شفیع پور
تاریخ : دوشنبه 89/6/8
موضوع : باران...