بیا دست قشنگ مهربانت را عصایی کن که بر خیزم و شور انگیز و شوق آلود به دامان شقایق ها بیاویزم جد ردم تیشه ی فرهاد عاشق را و بی پروا چنان رعدی بنای سنگی غم را فرو ریزم . بسازم کلبه ی عشقی بیان باغ فرداها و عاشق وار بر بام فکر طرحی دگر از عشق اندازم ونقش دیگری ریزم . بیا وا کن لبا را به تکرار سرود عشق که من آن مرغ غمگین شب آویزم ... / .