... آرشیو مطالب پست الکترونیک لینک rss عناوین مطالب وبلاگ بیداران
صفحه نخست
من صبح روزی به دنیا آمدم که خورشید نور نداشت
بیلم را برداشتم و به معدن رفتم و شانزده تن زغال نمره ی 9 بار زدم.
رییس ریزه ام گفت:ها ماشاالله!خوشم آمد
تو شانزده تن بار می زنی و به جایش آنچه داری
این که یک روزی پیر می شوی و تا خرخره در قرض فرو رفته تر
آهای پطرس مقدّس!دور روح ما خیط بکش
که ما روح مان را به انبار کمپانی سپرده ایم.
وقتی می بینید دارم می آیم بهتر است کنار بروید
خیلی این کار را نکردند و مردند
من یک مشتم آهن است،آن یکیش فولاد
اگر مشت راستم،بهتان نگیرد،مشت چپم می گیرد
بعضی ها معتقدند،که آدم از خاک خلق شده
اما مرد فقیر دیوانه ای هم هست
که از عضله و خون درست شده،
از عضله و خون و پوست و استخوان،
و از مغزی ضعیف و پشتی قوی.
آهای پطرس مقدّس!ما را به مرگ مخوان
ما نمی توانیم بیاییم.
ما روح مان را به انبار کمپانی سپرده ایم.
.:: Weblog Theme By : wWw.Theme-Designer.Com ::.