سلام خوبی چطوری من که الآن دارم این مطلب می نویسم حالم خوب است نه وایسا مادرم صدایم می زند چی شده میگه پس فردا امتحان تاریخ داری آخ هیچی نخوندم چه کنم اما باز من می خوام با تو حرف بزنم ای تاریخ پر فروغ کشورم.می رم کتاب تاریخم را بر می دارم حس عجیبی دارم می خوام تو رو تو ذهنم ترسیم کنم موافقی؟خوب اول از عیلامی ها و بین النهرینی ها و بابلی ها و فنقیه ها و... که بنویسم تو می گی پایانش بده این چه ربطی به من دارد رفتی از عیلامی ها نوشتی از ورود آریایی ها بنویس که در آن موقع من ایران شدم گفتم هر چی تو بگی آریایی ها پی چراگاهی بودند که هیچ جایی را مثل تو پیدا نکردند.ماد ها را که می شناسی دیااکو و هوخشتر و... باز خوشحالم ماد ها رفتند اوج قدرتت پارس ها چقدر این حکومت را دوست دارم تو چه طور؟هخامنشیان.سلام کوروش کبیر فرزند کمبوجیه که نام فرزندت هم کمبوجیه فرزند پادشاه پارس.اسب سوار ماهر سلام.راستی یه سوال داشتم تاریخی خارجی بپرسم؟بپرس؟این جومونگ کی بوده که مردم این همه بهش چسبیدند کوروش و داریوش خودمان را ول کردند؟وا... من خودمم گیج شدم داشتم رد می شدم فیلمش پخش شد بد نبودا حالا دو شروع شده.کوروشمونو سکاها کشتند و کمبوجیه شنید برادرش به جاش نشسته سکته زد و مرد.کمبوجیه چقدر نامرد بوده برادرشو کشته.گئومات چقدر نامرد بوده گفته من بردیام.بلند شو چرا خوابت برده.آخ فردا امتحان دارم دیروز هیچی نخوندم بازی و بازدید اینترنتی می کردم مامانم گفت بخون نخوندم حالا با هم بریم درس بخونیم باشه بریم منم کمکت می کنم بالاخره ما اون روزا بودیم.شاه اسماعیل که با هم تو سربازی بودیم شاه طهماسب هم خودم قدرتش دادم و شاه عباس که رفیق بودیم خودم دیدم بچه هاشو می کشت تا قدرتو ازش نگیرن من از اون باهاش قهر کردم پست شده تا شیخ زنده بود منظورم شیخ بهایی شاه عباس پسر خوبی بود.بعد نادر اومد می خواست ایران را به اوج قدرت برسونه.برنامه ی نود شروع شده.عادل فردوسی پور نان و ریحان و پنیر اطلسی هایی تر آسمانی بی ابر.به چه طوری تاریخ خوبی می خواستم حالا که درسمون تموم شده درباره ی مولا امام علی و حضرت فاطمه از تو بپرشم شانه های تاریخ لرزید گریه می کرد زیر زبان یه چیز هایی می گفت.بعد از اینکه کمی آرام شد دیدم می گه:حادثه ی غدیر را که می دانی گفتم بله گفت:پیامبر فرمودند:من کنت مولاه فهذا علی مولاه این را هم شنیده ای گفتم بله گفت:پیامبر به مولا گفته بود که علی جان بعد از من مردم جمع می شوند حق تو را غصب می کنند و به ناموس تو بی حرمتی می کنند تو باید در مقابل همه این ها صبر کنی و مولا جواب داد:ای رسول خدا من در همه این سختی ها و بلا ها صبر می کنم پس این طور شد عمر یاد آن همه جلوگیری ها و دفاع فاطمه از علی می افتد در خانه ای را آتش می زند که جبرئیل امین با اجازه به داخل آن می شود.فاطمه پشت در است عمر در را می شکند فاطمه بین در و دیوار می ماند عمر در را بیشتر فشار می دهد.عمر از دست زهرا عصبانی است میخ داغ شده به پهلوی بی بی زهرا فرو می رود خالد شمشیر اسلام می خواهد فاطمه دخت پیامبر را بکشد نه علی با شمشیر خدایی ذوالفقار جلو می آید خالد از ترس فرار می کند فاطمه می خواهد نفرین کند اگر نفرین کند چه خواهد شد علی او را آرام می کند طناب می آورند برای چه می خواهند مولا را پیش ابوبکر ببرند حسن و حسین گریه می کند زینب هم صبر می کند او را واقعه ای دیگر در راه است بی بی فاطمه تنها یاور مولا علی در زمین جلو در می ایستد عمر به قنفذ اشاره می کند با غلاف شمشیر به صورت فاطمه می زند عمر دارد تازیانه می زند مگر پیامبر نگفته بودند بی بی فاطمه پاره ی تن من است مگر نگفته بود هر کس فاطمه را بیازارد مرا آزرده است و هر کس مرا بیازارد خدا را آزرده خاطر کرده است بازوی بی بی از تازیاته کبود شده آری تا فاطمه زنده است علی به بیعت راضی نیست عمر لگدی به شکم بی بی می زند فاطمه فریاد می زند:فضه مرا دریاب محسنم را کشتند علی را ببین نگاهی به زهرا دارد نگاهی به قبر پیامبر آری علی صبر می کند به گفته ی پیامبر عمل میکند در هفتاد و پنج روز چه آزار ها به ایشان نرساندند به کسانی بهترین بشر هستند و از مقربان خدا هستند روستای فدک را از بی بی گرفتند تا جایی که فاطمه آرزوی مرگ خود کرد.تاریخ تو را چه شده چه قدر بی صبری تویی که این همه صبر داشتی به من می گوید:کاش من هم مثل شما آدم بودم تا مولایم این طور تنها نمی گذاشتم.امام زمان منتقم خون زهرا و حسین و همه ی امامان است که فرمودند:چوب های در خانه ی مادرم زهرا به ما ارث رسیده است.تاریخ کجاست کجا رفت من از تو یاد گرفتم که امام عصر خود را تنها نذارم و از خدا عاجزانه بخواهم: