... آرشیو مطالب پست الکترونیک لینک rss عناوین مطالب وبلاگ بیداران
صفحه نخست
در زمان های پیش از طلوع هجا ها
محشری از همه ی زندگان بود
ازمیان تمام حریفان
فک من از غرور تکلم ترک خورد
بعد
من که تا زانو
در خلوص سکوت نباتی فرو رفته بودم
دست و رو در تماشای اشکال شستم
بعد،در فصل دیگر،
کفش های من از لفظ شبنم
تر شد
بعد،وقتی بالای سنگی نشستم
هجرت سنگ را از جوار کف پای خود می شنیدم
بعد دیدم که از موسم دست هایم
ذات هر شاخه پرهیز می کرد.
ای شب ارتجالی
دستمال من از خوشه ی هام تدبیر پر بود
پشت دیوار یک خواب سنگین
یک پرنده که از انس ظلمت می آمد
دستمال مرا برد
اولین ریگ الهام در زیر پایم صدا کرد
خون من میزبان رقیق فضا شد
نبض من در میان عناصر شنا کرد
ای شب...
نه،چه می گویم،
آب شد جسم سرد مخاطب در اشراق گرم دریچه
سمت انگشت من با صفا شد.
.:: Weblog Theme By : wWw.Theme-Designer.Com ::.