دیگر لالایی نخوان مادر بی تاب از همین خواب های بی دلیلم.
نخواهم خوابید سالهاست که قصه هایت برایم تکراریست و گهواره ات درازای قامتم را کم است.
خسته شده ام چادرت را سر کن و مرا در آغوش بگیر خودت گفتی پشت این پنجره ها دنیا خیلی زیباست. همه ی قصه هایت از آنسوی پنجره اند. دخترک کبریت فروش. خرگوش و موش و کلاغ. گهواره ها بزرگند. خواب ها هم زیبا. تمام رویا هایم در آغوش گرم تو آرمیده اند. کجایی مادر ؟ خودت را برسان. بغلم کن . کودکت گریه میکند مادر.