با فعال سازي تلفن همراه، مي توانيد بدون اتصال به اينترنت و از طريق پيامک اقدام به ارسال پيام عمومي و نظر در پارسي يار نماييد.
براي ارسال پيام به پارسي يار، کافيست + در ابتداي پيامک بگذاريد و متن مورد نظر خود را وارد نماييد و به شماره 3000226060 ارسال نماييد.
براي ارسال نظر برای آخرين پيامي که با پيامک به پارسي يار فرستاه ايد، کافيست ++ در ابتداي پيامک بگذاريد و متن مورد نظر خود را وارد نماييد و به شماره 3000226060 ارسال نماييد.
در ازاي ارسال هر پيامک براي پارسي يار مبلغ 130 ريال از اعتبار کاربري شما کسر خواهد شد.
براي بارگذاري فايلهاي رسانه اي اينجا را کليک کنيد.
در بخش آدرس رسانه، کليه آدرسهاي تصويري، آدرسهاي صوتي با فرمت mp3، wav، wma، mid و آدرسهاي فيلم با فرمت mp4، wmv، 3gp، 3gpp، avi، mov، flv و آدرسهاي فلش با پسوند swf پشتيباني مي شود.
همچنين کليپهاي مربوط به سايت آپارات، با لينک مستقيم آن کليپ پشتيباني مي شود.
توجه : برچسب هاي زير در متن ارسالي شما قابل استفاده است. در حين ارسال پيام براي
هر کاربر، داده مربوط به آن کاربر جايگزين اين بر چسب ها مي شود.
*pb:BlogNic* : عنوان کاربر در پارسي يار
*pb:BlogAuthor* : نام و نام خانوادگي مدير وبلاگ
*pb:BlogTitle* : عنوان وبلاگ
*pb:BlogUrl* : آدرس کامل وبلاگ
گزينه ها:
هر گزينه بايد در يک سطر مستقل قرار گيرد. گزينه ها با کليد Enter جدا شوند.
براي هر پيام حداقل دو و حداکثر ده گزينه قابل تعيين است.
+فراموش مي شوم
راحت تر از ردپايي بر برف
که زير برفي تازه دفن مي شود
راحت تر از خاطره ي عطر گيجي در هوا
که با رهگذري تازه از کنارت رد مي شود
و راحت تر از آنکه فکر کني
فراموش مي شوم
+غمگينام،
دنيا کنار ِ اسلحه
جاي امنتريست
و مينهاي خنثي? نشده
کينهايست
که از پدرانمان به ارث بردهايم.
غمگينام،
آفتاب در دهکدهها
زودتر طلوع ميکند
و شهر زخميست
که روي دستِ مَردم ِ متمدن مانده.
غمگينام
چون بياباني بي انتها.
تنهايم
چون رودخانهاي
که سلطهي هيچ پلي را
نميپذيرد.
+اينجا کجاست ، کدام روزِ کدام سال است ، من کي ام ؟ من حتي نام خودم را فراموش کرده ام مي ترسم يکي بيايد و با اولين اسمي که صدا مي زند ليلا شوم مي ترسم پيراهن آبي پوشيده باشد و يادش نباشد ديگر « چنانکه افتد و داني » براي من دير است و آنوقت با عرياني پيرم چه خواهي کرد ؟ اگر فراموش کرده باشي قرارهايمان را فراموش کرده ايم .از ليلا كردبچه
+و چقدر دروغ گفتن در پاييز راحت است ! وقتي يادت نمي آيد کدام يکشنبه عاشق ترين مرد دنيا بودم و کدام يکشنبه پيراهنت آنقدر آبي بود يادت نمي آيد و سال هاست کنار همين شعر ايستاده ام و هي به ساعتي نگاه مي کنم که عقربه هايش درست روي شش از کار افتاده اند
+تو كه بودي ؟ همه بهار ، بهار
در نگاهت شراب هستي سوز
از كجا آمدي ؟ كه چشم تو شد
در شب قلب من ، طليعه ي روز
در رگت خون زندگي جاري
تنت از شوق و آرزو لبريز
تو طلوع و من آن غروب سياه
تو سراپا شكوفه ، من پاييز
+باز کن پنجره را،
باز کن پنجره را
ــ در بگشا !
که بهاران آمد!
که شکفته گل سرخ
به گلستان آمد!
باز کن پنجره را !
که پرستو پـَر مي شويد در چشمه ي نور،
که قناري مي خواند،
ــ مي خواند آواز ِ سرو
که : بهاران آمد
که شکفته گل ِ سرخ
به گلستان آمد!
گفتا به سر چه داري در سر خبر نداري گفتم بر آستانت دارم سر گدايي - امين ماني
+قصه هاي مادر بزرگم تکراري شده بود،قصه هايي که آخرش بي پند تموم نمي شد غمگين بودند اما آخرش شاد تموم مي شد.اما من قصه هاي مادر بزرگمو رها کردم و رفتم سراغ قصه هاي شادي که آخرش غمگين تموم مي شد دوست داشتم با تلخي هاي بيشتر آشنا بشم از قصه هاي مادر بزرگم بيام بيرون ببينم اين دنيايي که همه ازش دم مي زنند چيه؟
رفتم تو قصه ها ديدم يکي پول نداره يکي دستش درازه يکي ديگه... به مامان بزرگم گفتم آخه ننه اين همه قصه برام تعريف کردي چرا يکيش راست نبود؟چرا من تو دنيا هيچ کدومشونو نديدم؟بهم گفت که همه واقعيت داشتند اما حال ديگه ندارند يه محله بود يه پهلوون،يه بيچاره بود اما صد تا دارا هواشو داشتند همه با هم بودند.ماشين اومد کالسکه چي با خودش برد رستوران اومد کبابي مش حسن با خودش برد.صنعت اومد صميميت با خودش برد.. - امين ماني
دريغا!
ما که زمين را آماده ي مهرباني مي خواستيم کرد
خود
مهربان شدن نتوانستيم!
چون عصر فرزانگي فراز آيد
و آدمي آدمي را ياور شود
از ما
اي شمايان
با گذشت ياد آريد - امين ماني
+روي به نگارش آوردم دوباره بي انکه بدانم چرا و براي چه مي خواهم بنويسم نمي دانم شايد حسي مرا بسوي خود مي کشد و وادارم مي کند که بنويسم و من مي نويسم حکايتي ديگر شايد که ديگران بخوانند و مرا جدي بگيرند نه همچون گذشته که من مي نوشتم و ديگران مي خواندندو ستايشم نمي کردند چون از ذوق و سليقه بويي نبردند پس اينک جور ديگر مي نويسم
من كيم ؟ آن شكسته ، رفته ز ياد تكدرختي كه برگ و بارش نيست پاي در گل ، اسير طوفانها ورقي پاره از كتاب زمان قصه اي ناتمام و تلخ آغاز اشك سردي چكيده بر سر خاك نغمه هايي شكسته دردل ساز - امين ماني
+آه ، آه اي کاش
گاهگاهي بچه را نيز مي آورد.
کاشکي ... امّا ... رها کن ، هيچ »
و رها مي کرد .
او رها مي کرد حرفش را .
حرف ِ بيدادي که از آن بود دايم داد و فريادش .
و نمي بُرد و نمي شد بُرد از يادش....
+اعجاز ما همين است :
ما عشق را به مدرسه برديم
در امتداد راهرويي کوتاه
در آن کتابخانه ي کوچک
تا باز اين کتاب قديمي را
که از کتابخانه امانت گرفته ايم
ــ يعني همين کتاب اشارات را ــ
باهم يکي دو لحظه بخوانيم ...
ما بي صدا مطالعه مي کرديم
اما کتاب را که ورق مي زديم
تنها
گاهي به هم نگاهي ....
ناگاه
انگشتهاي « هيــس ! »
ما را
از هر طرف نشانه گرفتند
انگار
غوغاي چشمهاي من و تو
سکوت را
در آن کتابخانه رعايت نکرده بود ! - امين ماني
+من اگر برخيزم
تو اگر برخيزي
همه برمي خيزند !
من اگر بنشينم
تو اگر بنشيني
چه کسي برخيزد ؟!
چه کسي با دشمن بستيزد ؟!
چه کسي پنجه در پنجه ي هر دشمن دون آويزد ؟!
دشتها نام تو را مي گويند ...
کوهها شعر مرا مي خوانند ...
کوه بايد شد و ماند
دشت بايد شد و خواند ....
+بعد از تو در شبان تيره و تار من ،
ديگر چگونه ماه
آوازهاي طرح جاري نورش را ،
تکرار مي کند
بعد از تو ، من چگونه ،
اين آتش نهفته به جان را ،
خاموش مي کنم ؟
اين سينه سوز درد نهان را
بعد از تو من چگونه فراموش مي کنم ؟