پيام
+
دوست داريد اين داستان چه جوري تموم شه(داستان در نظراته)
امين ماني
89/12/16
امين ماني
تو سال هاي جنگ يک خانواده تازه شکل گرفته زندگي مي کرد،در جنوب شهر تهران.تهي دست بودند و فقير. نان شبشان را به زور بدست مي آوردند.اسمشان حسين و زهرا بود.زوجي که با اينکه فقير بودند،اما،احساس خوشبختي مي کردند.پس از دو سال که از زندگيشان گذشت،آن ها صاحب دو فرزند شدند.دو قلو،دو پسر.نام آن ها را کريم و رحيم گذاشتند.
امين ماني
کريم و رحيم حسني.حسين که رانندگي بلد بود،براي اينکه بيشتر پول در آورد،راننده ي يک شرکت ريسندگي و بافندگي شد.وظيفه اش شده بود،نخ آوردن و اگر يک جاي دستگاه ها خراب شد، وسيله اش را پيدا کردن.پس از شش ماه که از تولد بچه ها مي گذشت و کار حسين خوب شده بود.به حسين دستور يک سفر ميدهند حسين براي تهيه نخ بايد به کاشان برود.از همسرش خداحافظي مي کند و از بچه هايي که هنوز طعم بابا گفتن را ياد نگرفته اند.
امين ماني
حسين مي رود، يک ماه است که حسين برنگشته است،زهرا نگران است،هر روز به دم شرکت ايستاده است اما حسين نمي آيد.پس از دو روز در زده مي شود در را زهرا باز مي کند.يک مرد پشت در بود...
برای مشاهده پیام های بیشتر لطفا وارد شوید